در بحبوحه جشنواره فیلم فجر سال86 بود که اواسط جشنواره، اسم پدیدهای بر سر زبانها افتاد. بسیاری از فیلمی غریب که نگاه متفاوتی به مساله عشق دارد، صحبت میکردند. "تنها دو بار زندگی میکنیم"، با نیمه اول سرد و نیمه دوم گرم و آن نگاه کمالگرایانه به مفهوم دوستداشتن و ارجاعات متعددش به قصه شازده کوچولو، اندکی پس از نمایش، به فیلمی کالت بین علاقهمندان سینما تبدیل شد. خیلیها منتظر فیلم دوم بهنام بهزادی ماندند و "قاعده تصادف" در سال 91، به نمایش درآمد و به رغم تفاوت نظرها نسبت به نتیجهی آن، همه بر ظهور استعدادی نو و جدی در سینمای ایران صحه گذاشتند."وارونگی" در جشنواره فیلم فجر سال94 به نمایش درآمد ولی در سایه فیلمهای ارزشمند آن سال، بسیار کم دیده شد.
وارونگی، که به پدیده آلودگی هوا در ایام سرد سال(که به مهمان همیشگی کلانشهرها در این فصل سال تبدیل شده) اطلاق میشود، هوشمندانه نشانهای از راه ورود به دنیای فیلم را به ما میدهد. وارونگیِ روابط آدمی و تغییر مبانی قراردادی. وارونگی، قصه نیلوفر، دختر مجرد حدودا 30 ساله است که به خاطر بیماری تنفسی مادرش مجبور به رفتن از تهران میشود. او یک برادر و خواهر دارد اما جامعه، او را در موقعیتی قرار میدهد که به نظر راه گریزی از آن نیست. نیلوفر باید با مادرش از تهران برود، به رغم اینکه در تهران صاحب یک کارگاه خیاطی هست و هویتی دارد. چرا؟ به یک دلیل ساده. به خاطر آنکه او "مجرد" است و در نگاه پذیرفتهشدهی جامعه، این واژه معادل فردی بیقید و رها تلقی میشود که هیچ اختیاری از خود ندارد و بایستی تابع جمع اطراف خود باشد. این مفهوم، نقطه عطف فیلم و دریچه پیشنهادی خالق جهت ورود به دنیای آن است. جهان دراماتیکِ ساخته بهزادی در این فیلم، بر خلاف آثار بسیار موفق و ارزشمند این سالها فاقد تنشهای غیرمنتظره و فراز و فرود معنادار حسی است. تمامی قصهی زندگی نیلوفر در خطی با دامنه حرکت مشخص، طی میشود و اهمیت فیلم، دقیقاً در تصویر همین "معمولی" بودن زندگی اوست. بهزادی، نیلوفری را به تصویر میکشد که در اثر شرایط تازه، مجبور میشود معنای دیگری از خود را بروز دهد. او "تجرد" را متضاد "عدمتعهد" نمیداند و از این رو، در مقابل خواهر و برادر خود میایستد تا قهرمانِ خود بودن را تمرین کند. و در این حین، سهیل- معشوق قدیمیاش- به دنبال او میآید. حال این سوال مهم، در ادامه پیشروی مخاطب قرار میگیرد که نسبت "عشق" با "هویت" چیست؟ نیلوفر، در تمام فیلم به دنبال این سوال مهم است.
بهزادی در یادداشتی برای معرفی فیلمش، شعری از «لیندا پاستان»، شاعر آمریکایی با نام «اخلاق»(Ethics) را به یادمان میآورد. در شعر، فضایی در یک موزهای به تصویر کشیدهشده که در حال آتشگرفتن است. حالا مایِ مخاطب، بایستی بین تابلویی از رامبراند(نقاش بزرگ هلندی) و پیرزنی 90 ساله یکی را انتخاب کنیم. او مینویسد که انتخاب من، به رغم ارزشهای بشری آن تابلو برای نسلهای بعد، نجات پیرزن است چون او، از همه تنگناهای زندگی، پیچهای تند و گذرگاههایی سخت، به سلامت عبور کرده تا به اینجا رسیده. من به حرمت تلاشش برای زیستن، فرصت ادامه حیات رو به او میدهم. وارونگی، قصه ارج به حیاتهای فراموششده پیرامونمان است..