خارجی- آتن – روز
یک روز کاملا عادی خورشید درمشرق اسقرار یافته تجمع شهر در ساختمان هلیاست یعنی همه به سوی دادگاه بزرگ آتن میروند و سکوتی بر بخش دیگر شهر سایه انداخته در این میان چهره های پریشان حال دوست داران و شاگردان سقراط نیز دیده میشود فردی کنار ستون های هلیاست ایستاده و فریاد میزند
- بیایید بیایید و تماشا کنید بیایید و نظاره گر اتهامات فردی باشید که جوانان تان را گمراه میکرد
داخلی – روز- دادگاه
مردم همه وارد دادگاه شدند و در جایگاه هایشان نشستند شمارشان حدودپانصد نفر میشد رئیس داد گاه به ارامی وارد مجلس شد سقراط را به جایگاهش آوردند دست هایش باز بود با گام های آرام و خونسردی به جایگاهش رفت مردم فریاد میزدند ناسزامیگفتند و خشمشان را نشان میدادند شاگردان به مردم تذکر میدادند
رئیس دادگاه: ساکت ساکت نظم را رعایت کنید
مردم گوش نمیدادند یکی از شاگردان برای ساکت کردن مردم تلاش کرد ولی سقراط به او اشاره کرد که کافیست او به سوی جمعیت لبخندی اطمینان بخش زد ولی در دل آشوب داشت
صدای اعتراضی از جمعیت برخاست مردم با لبخند سقراط بیشتر عصبانی شده بودند
رئیس دادگاه غرید و فریاد زد
- کافیست ساکت شوید
ملتوس شاعر به نمایندگی از اتهام زنندگان به جایگاه خود رفت لبخند زد به سوی جمعیت به گونه ای که به آنان آرامش خاطر میداد که از این دادگاه کسی که پیروز به بیرون میرود ما هستیم
ملتوس: من ملتوس به قید سوگند سقراط را متهم میکنم جرم سقراط اینست که خدایانی را که همه ما به آنها معتقدیم را انکار و از خدایی دیگر سخن میگوید و سعی در گمراهی جوانان ما دارد و میخواهد آنها را از کیش پدرانشان برحذر دارد
جمعیت باهم پچ پچ میکنند
رئیس دادگاه: سکوت
ملتوس: آیا کیفر چنین کفری جز مرگ است ؟آیا او سزاوار مرگ نیست؟ آیا او که اعتقادات مردم با ایمان آتن را زیر سوال میبرد حقی در این دنیا دارد ؟
رئیس دادگاه : به متهم لطفی میکنیم و با او برابر با قانون مومنان آتنی رفتار میکنیم اورا برای دفاع درجایگاه حاضر کنید
سقراط را به جایگاه می آورند
سقراط : آتنیان نمیدانم که این سخنان دلنشین چه اثری برشما گذاشت اما آنقدر دروغ ها شیرین بود که آخر سر دل را میزد آنچنان صدا و زیبایی گفتار دلنشین بود که خود من از یادم رفت که سخنان در باره من بود ولی از شما چرا پنهان باشد همه این سخنان بیشتر از اراجیفی محض نبود
جمعیت شروع به پرخاش کردند
رئیس دادگاه: ساکت دادگاه رسمی است سکوت را رعایت کنید متهم اجازه توهین ندارد
سقراط: صبر کنید حرف دارم سخنم تمام نشده از بین تمامی سخنان این مرد یکی از همه بیشتر مرا متحیر کرد او مرا کافر خواند
جمعیت یکصدا گفتند تو کافر هستی
سقراط: امیدوار نیستم بعد از پایان سخنانم هم این نظر را داشته باشد به هر حال عادت بر با قافیه سخن گفتن ندارم نحوه سخن من اینگونه شیرین نیست ولی عقلانی است برخلاف سخن های خیال آمیز سوفیست ملتوس که جوانیست که خطابه های پر آب و تاب و زیبا میخواند من پیر مردی هستم 70ساله که صریح سخن میگویم زیرا که جز حقیقت را به زبان نمی آورم از ریاست دادگه خواهش دارم که جناب ملتوس بنده را در دفاعیه همراهی کند
ملتوس حاضر میشود
سقراط : توبر این باور داری که تربیت جوانان از همه چیز مهم تر است ؟
ملتوس: آری
سقراط: کسی که جوانان را باید تربیت کند کیست لابد میگویی کسی که خود را دلبسته به اعمالی که جوان برایش انجام میدهد باشد کسی که ما را همینگونه تربیت کرده جواب سوال اگر این نیست بده زیرا که تو دلبستگی زیادی نسبت به دوستان جوان خود داری و خوشحال هستی که مرا گمراه کننده ی جوانان میخوانی بگو چه کسی باید جوانان را تربیت کند و بهترین شخص برای تربیت جوانان کیست به من بگو چرا سکوت پیشه کرده ای ؟ این خاموشی شرم اور نیست ؟ تو هرگز به تبیت جوانان اعتنایی کرده ای ؟ پاسخ بده
ملتوس: قانون
سقراط: ولی این پاسخ سوال من نیست من گفتن چه کسی از نظر تو بهترین معلم برا ی جوانان است ؟
ملتوس: داوران دادگاه
سقراط : همه آنها یا فقط چند تن از آنها
ملتوس : همه آنها
سقراط : نظرت راجب مردمان شهر چسیت ؟
ملتوس: آنها هم مربیان خوبی برای جوانان اند
سقراط : در رابطه با افراد دیگر حاضر در دادگاه چه ؟
ملتوس: آنها هم همینطور
سقراط: چند دزد در شهر داریم؟
ملتوس : جماعتی هستند اشتغال به دزدی دارند
سقراط: میشناسی آنها را؟
ملتوس: خیر
سقراط : میدانی کجا هستند ؟
ملتوس: شاید بین همین حضور یافتگان دادگاه
سقراط : پس تمامی این شهر برمن مقدم هستند حتی دزدان تا جوانان را تربیت کنند نظر تو اینست
ملتوس: آری آنها هم از تو شریف ترند زیرا که همراه مردمانند
سقراط: پس کار من سخت تر از آن چیزیست که در تفکرم بود نظرت راجب اسب چیست؟ آیا همه خوب اسب را تربیت میکنند ؟
ملتوس: خیر این گونه نیست فقط کسانی که در این کار تخصص دارند
سقراط: پس تربیت اسب مهمتر و سخت تر از تربیت جوان است تو با این حرف ثابت کردی که اهمیتی به تربیت جوانان نمی دهی
سقراط کمی تفکر کرد و یعد دوباره شروع به دوباره پرسیدن کرد
سقراط: حال سوال دیگر تو معتقدی که من خدا پرست نیستم؟
ملتوس :آری تو منکر خدایانی
سقراط: منظور تو اینست که من ماه و خورشید را به خدایی نمیپرستم
ملتوس: اری آتنیان بدانید سقراط آپولون را انکار و ارابه اش را( خورشید) را سنگ و سلنه را انکار و ماه را کره ای خاکی میداند
سقراط :این پذیرفته نیست آیا میشود رفتار های انسانی را پذیرفت ولی وجود انسان را نپذیرفت ؟ آیا میتوان قدرت فوق بشری را دید ولی خدا منکر شد؟
ملتوس: خیر چنین کسی پیدا نمیشود
سقراط: سپاس که پاسخ دادی ولی تو سوگند بر کافر بودن من خوردی اگر پای حرفت هستی این یعنی من کافر نیستم حتی سکوت تو و عدم پاسخت به این حرف من هم یعنی با من موافقی و من کافر نیستم آتنیان بیش از این برای خود جای دفاع نمیبینم
داوران به شور میپردازند و بعد از درنگی طولانی رئیس دادگاه لب میگشاید
رئیس دادگاه: از نظر داوران دفاعیات جز چند پاره سوال نبود سقراط دست از توهین به مردم نکشید حتی جوانان را با اسب مقایسه کرد و آپولون و سلنه را به عنوان خدا نپذیرفت و آنان را تجلی خدای خود دانست با این حال اگر حال حکم تصمیم مردم است سقراط آیا حاضری که از مردم تقاضای عفو کنی بابت تمامی گناهانت
سقراط: تنها بخشنده و صاحب عفو خداییست که از سخن میگویم بیش از این از خود دفاع خواهم کرد و از مرگ هم نمیترسم زیرا که چیزی سریع تر از مرگ نیز هست و آن بدی است گریختن از بدی سخت تر از گریختن از مرگ است افراد زیادی برای این که از مرگ گریزان اند به چنگال بدی می افتند یا به آن پناه میبرند بدی محافظ مرگ نیست بلکه فقط از شما سوء استفاده میکند من دانا نیستم و به نادانی خودم معترفم پس اگر تصمیم با مردم است خودشان حکم بر زندگی من کنند
خارجی- آتن – روز
دوباره یک روز عادی دیگر سقراط با چشمانی بسته معلق شده با طناب دار در میدان آتن است خورشید پشت سر سقراط پنهان شده و حاله ای زیبا را به چهره او داده مردی کنار میدان معرکه گرفته و فریاد میزند
- بیایید بیایید تماشا کنید سر انجام مردی را که هم رنگ نشد و مردم را تاج سر ندانست بنگرید به کسی که چهره ی دموکراسی را آشکار کرد
سید علی میرقیداری