داستایوسکی از معدود نویسندگانی است که اقسام رنج را تجربه کرده بود. بیماری صرع از آغاز جوانی تا به هنگام مرگ، تجربهی اعدام و عفو شدن در لحظات آخر، زندان و تبعید ، مهاجرت در شرایط تنگدستی و در نهایت تجربهی مرگهای متعدد.
.
او در یادداشت ۱۷ آوریل ۱۸۶۴ اندک زمانی پس از مرگ همسر اولش مینویسد:«آیا دوباره ماشا را خواهم دید؟» طرح این پرسش تجربهی فقدان را در شخصیت او برجسته میسازد؛ تجربهای که به مرگ همسرش ختم نشد و با تجربهی مرگ دو فرزندش ادامه یافت. نخست مرگ دختر سه ماههاش در دوران دربدری در ژنو و مرگ پسر سهسالهاش آلکسی درسال ۱۸۷۸. مرگ آلکسی محرکی بود برای نگارش برادران کارامازوف و تامل دوباره درباب رنج افراد بیگناه از زبان ایوان که مصداق بارزش رنج کودکان بود.
بخشی از مسایٔل ایوان درخصوص رنج به تجربهی زیستهی داستایوسکی بازمیگردد. پرسش اصلی ایوان از رنج کودکان معصوم و نقش عدل الاهی در این زمینه بود. او نمونههای متعددی از این رنج را ذکر میکند و این نمونهها کماکان نیز ادامه دارند.
در این نمونهها که تعدادشان کم نیست با یک پرسش مبنایی مواجهیم: آیا کودکان معصوم به خاطر گناهان پدرانشان رنج میکشند؟
از منظر او شکنجهی کودکان نه قابل فهم است و نه قابل توجیه. آیا رنج آنهابه خاطر حصول شناختی به خیر و شر در آینده و نه اکنون است؟ به تعبیر ایوان چنین شناختی نسبت به کل جهان به اشکهای یک کودک نمیارزد. پاسخ ایوان به رنج افراد معصوم معناباختگی جهان بود.
مدعیات او مرزهای ادراک عقلانی و محدودهی صبر و شکیبایی وی را در مقابل مصایب زیستن در این جهان آشکار میکنند. در نظر ایوان هیچ قطعیتی برای پایان خوش درام انسان ، در سطح فردی و در سطح جمعی وجود ندارد. به رغم امیدبخشیهای ادیان و وعدهی تشکیل یک آرمانشهر سوسیالیستی هیچ تضمین قابل اعتمادی برای پایان ماجرا وجود ندارد.
با توجه به چنین واقعیت تیره و تاری که بر جهان ایوان حاکم است ، او از رنج کودکان میپرسد. آیا رنج کودکان بهایی است که برای هارمونی جهان میپردازیم؟
این یک توجیه کلاسیک است که حضور شر در جهان را به خاطر هارمونی جهان و در کل مفید میداند. حتی آلیوشا نیز این دیدگاه را نمیپذیرد که سعادت نسلهای آینده مبتنی بر خونریزیهای غیرقابل توجیه باشد.