معرفی کتاب موشها و آدمها
تصویری صمیمی از دو دوست و رویایی که در سر میپرورانند. کتاب موشها و آدمها اثری ارزشمند و شناختهشده به قلم جان اشتاین بک، نویسندهی برندهی جایزهی نوبل است. داستان جرج و دوست ساده لوحاش لنی که تمام آنچه در سر میپرورانند، آرزوی داشتن یک مزرعه است. کتابی مطرح که تا سالها جزو کتابهای ممنوعه در ایالات متحده بوده و هنوز دربارهی آن مینویسند.
درباره کتاب موشها و آدمها:
اثری کلاسیک که ادای احترام بزرگی به ادبیات است. داستان موشها و آدمها (Of Mice and Men) در کالیفرنیای 1930 اتفاق میافتد. جرج جثهای کوچک دارد و باهوش است. در مقابل لنی مردی قویهیکل است که هوشی نه چندان درخشان دارد. او با کارهایش مدام دوستش را به دردسر میاندازد. تنهایی و بیگانگی، جرج و لنی را به هم پیوند داده است. آنها از شغلهای قدیمی خود فرار کردهاند و حالا دیگر به بهترین دوستان هم تبدیل شدهاند و ارتباطی قوی میانشان شکل گرفته است. آن دو رویایی مشترک دارند: آرزو دارند تا صاحب مزرعه و چند خوک، مرغ و خرگوش شوند، اما امیدشان شروع به به فرو ریختن میکند.
جرج و لنی در دوران رکود بزرگ کالیفرنیا به دنبال کار میگردند. سرانجام آنها این فرصت را پیدا میکنند که در یک مزرعه شروع به کار کنند. اما اتفاقی رخ میدهد که رویای همیشگی آنان را تهدید به نابودی میکند و جامعه یک بار دیگر آنان را شکست میدهد. نمادگرایی در این کتاب اهمیت والایی دارد و نویسنده موشها را نماد کارگرانی میداند که توسط کارفرمایان اسیر شدهاند.
جان اشتاین بک (John Steinbeck) نام داستان خود را از اشعار رابرت برنز، شاعر اسکاتلندی برگرفته و این اثر را برمبنای تجربیات خود دربارهی زندگی مردان بیخانمان و کارگران به نگارش درآورده است. علاوه بر توصیفات قوی، نکتهی جالب توجه دربارهی کتاب این است که جان اشتاین بک در ضمن داستان و موقعیتها، احساس خود را دربارهی نژادپرستی و جنسیتگرایی بیان کرده است. این موضوع عظمت کتاب را نشان میدهد؛ زیرا از تبعیض جنسیتی گرفته تا افسردگی و نژادپرستی در آن سخن رفته است.
کتابی تاثیرگذار که به امیدها و رویاهای واقعی آمریکا در طبقهی کارگر میپردازد. پایان قدرتمند این رمان کوتاه شما را انگشت به دهان میگذارد. با مطالعهی این اثر به درک تراژدی زندگی میرسیم. صرف نظر از رنج کسانی که آن را زندگی میکنند، زندگی همچنان ادامه دارد.
فیلم اقتباس شده بر اساس کتاب موشها و آدمها:
یک درام آمریکایی محصول سال 1939 بر اساس رمان جان اشتاین بک و به کارگردانی لوئیس مایلستون، کارگردان توانای روسی ساخته شد. این فیلم طرفداران زیادی را به خود جلب کرد و بسیاری از منتقدان به تحسین آن پرداختند. خود جان اشتاین بک با کارگردان در ساخت این فیلم همکاری داشت.
گری سینایس در سال 1992 با اقتباس از این اثر، فیلمی به همین نام ساخت. پیش از انقلاب نیز در سال 1351 با الهام از قصهی جان اشتاین بک فیلمی تحت عنوان تپلی به کارگردانی و نویسندگی رضا میرلوحی به تصویر درآمد.
نکوداشتهای کتاب موشها و آدمها:
- کتابی که تا پایان، آن را زمین نخواهید گذاشت. (نیویورک تایمز)
- مخاطب به وسیلهی قطعیت جهنمی نزدیک شونده، حیرتزده خواهد شد. (شیکاگو تریبون)
- داستانی موجز که سرشار از قدرت و زیبایی است. (Times Literary Supplement)
کتاب موشها و آدمها مناسب چه کسانی است؟
اگر به خواندن رمانهای اجتماعی علاقه دارید، از مطالعهی این اثر غافل نشوید. یکی از نکات مثبت کتاب این است که طولانی نیست و به درازا نمیکشد. بنابراین برای مخاطبانی که با کتابهای طولانی خسته میشوند، انتخابی عالیست.
با جان اشتاین بک بیشتر آشنا شویم:
او را میتوان یکی از پرطرفدارترین و مهمترین نویسندگان قرن بیستم میلادی دانست. کمتر کسیست که نام دو کتاب خوشههای خشم و موشها و آدمها اثر جان اشتاین بک را نشنیده باشد. او در هر دوی این کتابها به زندگی طبقهی کارگر و دورهی رکود میپردازد. مسالهای که همیشه دغدغهی او بوده است. او با این دو کتاب توانست جایزهی نوبل را از آن خود کند. جایزهی پولیتزر از دیگر افتخاراتیست که جان اشتاین بک موفق به کسب آن شده است. اولین اثر او با نام جام زرین در سال 1929 منتشر شد. از دیگر آثار این نویسندهی بزرگ میتوان به شرق بهشت، راستهی کنسروسازی و ماه پنهان است اشاره کرد.
در بخشی از کتاب موشها و آدمها میخوانیم:
زن گفت: "حالا مراقب باش. داری موهامو خراب میکنی. " و آنگاه با خشم فریاد زد: "بسه دیگه، حالا دیگه بسه. همه موهامو داری بهم میزنی." زن با تکانی ناگهانی سرش را عقب کشید و انگشتان لنی روی مویش جمع شد و آویزان ماند.
زن فریاد زد: "ولش کن، به تو گفتم ولش کن. "
لنی وحشتزده شد و چهرهاش درهم فرو رفت. سپس زن جیغ کشید و دست دیگر لنی، دهان و دماغ او را پوشاند. لنی به التماس گفت: "لطفا جیغ نزن. خواهشا جیغ نزن. جورج عصبانی میشه اگه جیغ بزنی. " زن کورلی زیر دست او بهشدت تقلا میکرد. پاهایش را روی کاهها میکوبید و خود را به اینطرف و آنطرف میپیچاند تا از زیر دست لنی رها شود، صدای خفهیی بیرون آمد. لنی از وحشت فریاد میزد: "تو رو خدا جیغ نزن، جورج اگه بفهمه میگه بازم کار بد کردم. اونوقت دیگه نمیذاره خرگوشارو نگه دارم. " دست خود را کمی از دهان زن دور کرد که دوباره صدای خفهیی بیرون آمد. آنگاه لنی بهخشم گفت: "جیغ نزن، نمیخوام جیغ بکشی، همونطور که جورج میگه منو به دردسر میندازی. گفتم جیغ نزن. " اما زن همچنان تقلا میکرد و چشمانش از وحشت از حدقه بیرون زده بود. آنوقت لنی از خشم بهشدت تکانش داد: "گفتم دیگه جیغ نزن. " بدن زن چون ماهی لرزید و سپس بیحرکت ماند، آخر لنی گردنش را شکسته بود.
لنی به او نگاه کرد و دستش را با احتیاط از دهان زن برداشت؛ ولی او هیچ حرکتی نکرد. لنی گفت: "نمیخوام اذیت کنم، اما اگه جیغ بزنی جورج عصبانی میشه. " وقتی دیگر زن پاسخی نداد، لنی روی او خم شد و از نزدیک نگاهش کرد. دست زن را گرفت و بلند کرد و چون رها کرد دست بیجان افتاد. برای لحظهیی مات و متحیر مانده بود. آنگاه وحشتزده به نجوا گفت: "من یه کار بد کردم. من یه کار بد دیگه کردم. "
برای دانلود 22کتاب صوتی ثروت ساز کلیک کنید