کودکی ِ من، سرشار از آرزوهای بزرگ و کوچیک غیرمعمولی و عجیب بود. سرشار از افکار بزرگ آمیخته با تخیل، برای "تجربهی احساسات" و حالات جدید و تغییر دنیا! خیلی کوچیک بودم که توی کارتونها، پرش آزاد با چتر ساده رو میدیدم و در آرزوی فرودی آروم با یکی از همین چترها که قرار بود من رو به آرومی از پشت بوم فرود بیارن، خطر کردم. و حتما بقیهش رو میتونید حدس بزنید! البته خوب شد اون روز، بخت با من یار بود و فاصلهی پشت بوم خونهی ما با پشت بوم همسایه، زیاد نبود و زنده موندم.
توی همون عالم بچگی، فکرهای بزرگونهی دیگهای هم توی سرم بودو دلم میخواست زودتر بزرگ بشم... فکر میکردم بالا رفتن سنم باعث میشه کارهای بهتر و سنجیدهتری انجام بدم یا با اختیاراتی که به دست میآرم، میتونم دنیا رو فتح کنم!
اما طی مسیر رشد، بزرگترهایی رو دیدم که نه تنها چیزی رو در این دنیای پهناور درست نکرده بودن، بلکه با کلمات، اعمال و نیتهاشون خیلی چیزها رو هم پشت سر و هم پیش روشون خراب کرده بودن.
اینجا بود که از خودم پرسیدم: "بزرگ بودن" یعنی چی؟
و کمکم فهمیدم که بزرگ بودن، ابعاد و معانی ِگستردهای داره؛
که شامل:
· داشتن منش رفتاری و درک موقعیت طرف مقابل
· داشتن قدرت و استفادهی درست و به حق از اون
· محترم بودن و احترام گذاشتن
· گذاشتن و گذشتنه
هر روز و همیشه، خوب که به مسیر رشد آدمهای بزرگ نگاه کردم و میکنم،متوجه شدم که:
· باید بلندنظر بود تا توانایی انجام کارهای عظیم رو داشت
· هر انسان، مسیر خودش رو میسازه و برای قضاوت هر فرد، باید حداقل با بخشی از زندگی ِاون همراه شد
· باید ظرفیت ذهنی بالایی داشت تا حرف تاثیرگذاری ازذهن و زبان بر دل مخاطب بشینه
من، بعد از سالها تحقیق و پژوهش و دست و پنجه نرم کردن با انواع هیولاهای ذهن خودم و دیگران، در مورد بزرگ بودن به یه مفهوم مهم و اساسی رسیدم. و اونم اینه که «قدردانی» از اولین پایههای بزرگ بودنه. برای همینم میخوام از تو قدردانی کنم که کلمه به کلمهی این مقاله رو همراهِ من بودی و به من اعتماد کردی و من و شنیدی و دیدی. مرسی که هستی دوست خوبم!