شما شر مرسان!


یه جمله ی جالبی برام یکی از بچه ها فرستاد، میگفت این هفته ی بعد عید خودش اندازه ی یه ماه گذشت! راست میگفت والا! تاره من که کلاس های شنبه م پیچوندم و چهارشنبه ها هم کلاس ندارم اما واقعا خیلی دیر گذشت ها !!! :×

خوبیش اینه که الان خونه م و دارم از پشت میز تحریر عزیزم و از اتاق عزیز ترم پست میگذارم!

بماند که چقدر با این اتوبوس اذیت شدم ! صندلیش که خراب بود بماند ( به جای اینکه بره عقب میومد جلو !) فاصله ی بین صندلی ها هم کم بود تازه! هوای اتوبوس هم گرم بود و مخزن آب هم آب نمیداد !! من و یه دختر دانشجوی دیگه هم کنار هم نشسته بودیم و هر کدوم یه کوله پشتی گنده ! یه جا به کمک راننده گفتم آقا میشه لطف کنید یه بطری آب بدین ؟! گفت چشم. رفت با یه بطری برگشت... آقا چشمتون روز بد نبینه. بطری رو انگار گذاشته بودن کف آسفالت دو بار از روش رد شد بودن، بعد برگشته بودن توش با گازوئیل پر کرده بودن و در نهایت یه آبش کشیده بودن و داده بودن دست این کمک راننده که برسونه ش به من.

حالا جالبه به مرده میگم: آقا بطری استفاده شده ست؟

تو جوابم میگه : آب کنم برات یا همین قدر بسه ؟( اشاره به کمی آب غیر شرب در داخل بطری میکرد)

گفتم : مچکرم استفاده شده ست. :/

باز پررو میگه: پس برم برات لیوان بیارم ؟! گفتم: نه ممنون:/ و تو دلم گفتم مرا به خیر تو امید نیست لطفا و خواهشا شما شر مرسان:/

خدا میدونه چقدر کلافه و تشنه بودم. اما خب دو تا نکته ی قشنگ این سفر این بود که هم غروب نارنجی خورشید رو در امتداد جاده دیدم و هم دعوای چند تا گنجشک رو سر ته مونده ی پوست کیک روی زمین!

وقتی هم رسیدم خونه مامان با یه شربت زعفرون اومد استقبالم... بعد هم گردن و کتف هام یکم ماساژ داد، که بازهم طبق عادت درد میکرد...

نکته نگران کننده اینکه شماره چشمم باز رفته بالا و اینکه جدیدا به شدت گردن درد میشم... که به قول مامانم انقدر که سرت تو گوشیه و انصافا این دفعه راست میگه...

نکته ی نگران کننده سوم اینه که صورتم بسیار بسیار داغان شده است و بنده را اصلا و ابدا میل رسیدگی نمیباشد.

امروز هم که روز قشنگی بود و قشنگ تر هم شد وقتی که با مامان رفتیم بیرون و کلی وسایل آرایشی بهداشتی خریدیم( یکی دوتا دونه آرایشی در واقع!)

عصر هم با مریم قرار کافه گذاشتیم... بسیار کافه ی زیبایی بود و کیف نمودمی! منم که طبق معمول سیصد بار لیست کافی شاپ خوندم و نتونستم انتخاب کنم و در نهایت( وقتی مسئولش سه بار اومد و دید انتخاب نکردم) یه اسموتی انبه سفارش دادم که انقدر زیاد بود که با کلی زحمت خوردم... و طبق معمول با خودم گفتم کاش یه لیموناد ساده سفارش میدادم!

چه جالب من قبلا این صحنه رو دیدم! که دارم درباره اسموتی انبه و کافی شاپ رفتن صحبت میکنم !

چقدر این حس جالب و در عین حال ترسناکه !

خببببب آهنگ ALL OF ME پلی شد و من رفتم که برم ده باری گوشش کنم!

فعلا!

امضا:

شازده خانوم:)

بعدا نوشت: عکس هم صرفا جهت تعویض روحیه میباشد :×