گردآوری داستان کوتاه آموزنده


گردآوری داستان کوتاه آموزنده
گردآوری داستان کوتاه آموزنده

اسکندرسربازی دید که بر اسبی لاغر و اعرج سوار است.

سرزنشش نمود و گفت: شرم نداری با این اسب به معرکه آمده ای؟

سرباز خندید ...

اسکندر تعجب نمود و گفت: من به تو عتاب می کنم و تو می خندی؟!

سرباز گفت: تعجب از پادشاه است ...

اسکندر پرسید: چرا؟

سرباز گفت: من بر اسبی سوارم که هرگز نمی توانم با آن از جنگ بگریزم، اما تو بر اسبی سواری که با آن فرار برایت میسر است.

اسکندر از این جواب خجالت کشید و به سرباز انعام داد.