مداد
ورود
ثبت نام
سفیر بیمه
مشاور شرکت بزرگ بیمه پارسیان
دنبال کن
13
پست
0
دنبال کننده
0
دنبال شونده
شاگردی که شیفته ی استادش بود تصمیم گرفت
شاگردی که شیفته ی استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره اشان نشست
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
ساندویچ فروش و پسرش
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرده بود و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشود
پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشود. حوصله پدر سر رفت و صفحهای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش میداد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد
(پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
شما چه تفسیر مدیریتی یا سازمانی از این حکایت دارید؟
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
داستان موفقیت و شکست یک رستوران
در سال 1984 در ونکور کانادا عده ای از معلمان مدرسه، رستوران معمولی را که ورشکست شده بود خریداری کردند. این رستوران در زیرزمینی در کنار یک دانشگاه دانشگاه بزرگ واقع شده بود. این معلمان پول کافی نداشتند تا رستوران را تعمیر و بازسازی کنند. آنها با تمیز کردن محل، و حداقل امکانات، رستوران را راه اندازی کردند. در کنار این رستوران، رستورانهای بزرگ و معروفی وجود داشتند که رقابت با آنان کار آسانی نبود
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۴ دقیقه
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
سه پند لقمان حکیم به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
فروش کوکاکولا در خاورمیانه...
یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند، از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند، وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه