پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد


پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد
پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد

(پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

از او پرسید، آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت:

من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند در حالی که در کنارش با خطی نا خوانانوشته بود:

" ای پادشاه من هرشب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد...) "

نتیجه:

ü فرقی نمیکند چه وعده و قولی داده ایم:

پاداشی به کارمندانمان ..یا برداشتن قدمی به طرف قراردادمان..

آنچه مهم است، قولی و وعده ای است که به نمایندگی از ما اعتبارمان را نزد طرف مقابل نگه می دارد.

ü بی توجهی به قولی و وعده ای که شاید برای ما کوچک باشد، به سادگی می تواند اعتبار را ما نزد طرف مقابل آنچنان لطمه بزند که اعتماد او نسبت به خودمان را هم از دست بدهد.

ü بی اعتمادی اولین گام برای فاصله گرفتن است.

سنگ بنای دیوار بلند بی اعتمادی کم توجهی های ما به قولها و وعده های است که می دهیم فرقی نمی کند،موضوع و وعده چه باشد در هر سطحی و به هر شکلی وقتی دیوار بی اعتمادی قد راست می کند دیگر ارتباط ها، مذاکرات و مدیریت مختل می شود.

ü هر وقت در تله ی کوچک شمردن یا فراموشی قول ها و وعده هایمان گرفتار شدیم باید این دیوار را تصور کنیم،این دیوار بی اعتمادی که در حال بزرگ شدن است. باید این دیواری که فاصله یی جدی خواهد شد، را تجسم کنیم. دیواری که بعد از این، از پشت آن دیده خواهیم شد و بیاد بسپاریم که فرقی نمی کند که ما چقدر مدیر بزرگی هستیم و چقدر وعده ای که داده ایم کوچک، مهم آنست:

ü که بی توجهی ما به قولهایمان اعتبار حرفه ای ما را و در پی آناعتبار خودمان را پایین آورده است. توجیه ها و بهانه ها هم این میان هیچ کمکی به ما نخواهند کرد.

v به امید اینکه همه ی ما در هر سطح و مقامی که هستیم سنجیده قول دهیم و برای تک تک قولهای بزرگ و کوچکمان ارزشی بزرگ قائل شویم.