وقتی شعر پناهم می‌دهد...

شعر یکی از قدیمی‌ترین گونه‌های ادبی و شاخه‌ای از هنر است. در بیشتر تعریف‌هایی که برای شعر ارائه شده است، بر وجه موزون و آهنگین آن تاکید شده است. در واقع در بیشتر تعاریف گفته شده است بیش از آن‌که محتوا و جان کلام اهمیت داشته باشد، وزن و آهنگ آن اهمیت دارد. ارسطو درباره‌ی شعر چنین گفته است: « کار شاعر آن نیست که امور را آن چنان‌که روی داده‌است به دقت نقل کند، بلکه کار او این است که امور را به روشی که ممکن است اتفاق افتاده باشد، روایت کند. تفاوت شاعر و مورخ در این نیست که یکی روایت خود را در قالب شعر درآورده است و آن دیگری در قالب نثر، زیرا ممکن است تاریخ هرودت به رشته نظم درآید. اما همچنان تاریخ خواهد بود. شعر، فلسفی‌تر از تاریخ است و بیشتر از امر کلی حکایت می‌کند؛ در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت می‌کند. مقصود از امر کلی در شعر این است که شخص چنین و چنان فلان کار یا فلان کار دیگر را به حکم احتمال یا بر حسب ضرورت در شرایط و احوالی خاص انجام دهد. در تاریخ هدف همین است اما امر جزئی، مثلاً کاری که شخص معینی چون الکیبیادس کرده‌است یا ماجرایی برای او اتفاق افتاده‌است. » خواندن کتاب شعر روح تازه ای در آدم می‌دمد.

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟

که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را

به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سَهی‌ قدانِ سیَه‌ چشمِ ماه‌ سیما را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار مُحِبّان بادپیما را

جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ

سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را

یکی از اشعار عاشقانه حافظ


وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

دست نمای خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی

می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتصال من

یکی از اشعار عاشقانه سعدی را خواندید.