ما برای این که بتوانیم با دیگران تعامل داشته باشیم نیازمند اعتمادیم، ما بدون اعتماد نه چیزی میشنویم و نه به کسی حرفی میزنیم و اعتماد موضوع پیچیدهای است. خصوصا در جامعهای شبیه به جامعهی ما که در آن به دلیل سلامت کمِ روانی، افراد بسیار مستعد ضربههای مختلفاند؛ ضربههایی که این احساس را در فرد به وجود میآورند که جهان، جای امنی برای زندگی نیست و ما باید بسیار و همیشه مراقب باشیم. حال چگونه میتوان بیاعتمادی چنین مردمی را نسبت به دیگران بهبود بخشید؟ چگونه میتوان اعتماد را بهبود بخشید وقتی یک بار از دست رفته است؟ چگونه میشود به کسی که اعتمادش را به هر شخص یا هر چیز از دست داده ، به ویژه به نقشها یا جامعه، بار دیگر اعتماد بخشید؟ با وجود اینکه می دانیم ایجاد بی اعتمادی بسیار سریع و کثیف است و ساختن اعتماد، بسیار آرام و دردزا خواهد بود.
واقعیت این است که یکی از ریشهای ترین برخوردها با مقولهی اعتماد دوران کودکی است و در این یادداشت نمیتوانیم چندان در مورد بزرگسالانی که ما باشیم و اعتماد درمانیای که جامعه به آن نیاز دارد صحبت کنیم. اما میتوانیم خانوادههای مختلفی را بررسی کنیم که در زمان شکلگیری شخصیت و پدیدارشناسی اعتماد در ایجاد یا تخریب آن اثرگذار بوده و هستند.
دکتر محمود امیرینیا عضو انجمن روانشناسی ایران خانوادهها را به چهار گروه تقسیم میکند.
در بعضی خانوادهها والدین سختگیرند و به شکلی رفتار میکنند که فرزندان حق هیچگونه ابراز عقیدهای را ندارند. در این خانوادهها معمولا چون یکی از والدین همیشه درست میگوید، پس قابل اعتماد است و دیگران باید ببینند تا او چه میگوید و همین فضای بسته سبب میشود که کودکان با نیازها و خواستههای دنیا آهسته آهسته بیگانه شوند و بیاعتمادی به دیگران در آنها رواج مییابد.
در بعضی خانوادهها والدین سهلگیرند و هیچ نوع کنترلی بر رفتار فرزندان خود ندارند، کودکان کاملا آزادند تا به هر نحوی که مایلاند زندگی کنند. در این خانوادهها کودکان به دلیل نبود تجربه کافی به هر کسی که ممکن است اعتماد میکنند و چنین اعتمادی به راحتی میتواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد و بیاعتمادی جای آن را بگیرد.
در بعضی خانوادهها والدین پریشان و آشفتهاند و به علل مختلف به صورت قهر و آشتی زندگی میکنند و اثر ارتباطی منفی روی اعتماد کودکان دارند، زیرا فرزندان گاهی به عنوان قاضی و گاهی قربانی یکی از طرفین است و همین موجب میشود تا در خانواده هرگونه ارزش و احترامی آسیبپذیر شود، در این خانوادهها کودکان سطوح بالایی از بیاعتمادی تا اعتماد را در آنِ واحد تجربه میکنند که نتیجهاش بیاعتمادی و رفتارهایی مایوس کننده است.
در اندکی از خانوادهها والدین هنجارند و با یکدیگر سرزنده و با محبت و احترام رفتار میکنند، در این خانوادهها والدین رنج، ناراحتی یا همدلی را نسبت به یکدیگر به راحتی بیان میکنند. افراد خانواده از خطر کردن معقول و سنجیده نمیهراسند و می دانند که ممکن است با اعتماد کردن، خطر اشتباه کردن هم وجود داشته باشد ولی اشتباه شخصی می تواند تجربهای برای موفقیتهای زندگی باشد، بنابر این زمینهای برای رشد و کسب تجربه بیشتر است. در چنین خانواده ای است که افراد میتوانند سطوحی از اعتماد و بیاعتمادی را در حد معقول و منطقی تجربه کنند زیرا آنها انعطافپذیرند و ارتباطات آنها مستقیم، واضح، صریح و مبتنی بر درستکاری است.
در بسیاری از خانوادهها فرزندان قادر نیستند بسیاری از سطوح اعتماد را تجربه کنند و در نتیجه در بزرگسالی همچنان با بیاعتمادی از تعامل رویگردان خواهند بود و حتی در صورت زیستن درجامعهای سالم نیز نمیتوانند زندگی اجتماعی کاملی داشته باشند چرا که اعتماد لازمهی تعامل است.
اگر شما کسی هستید که خانواده تشکیل دادهاید، در چنین خانوادههایی زیستهاید یا در سادهترین شکل ممکن میخواهید مطالب بیشتری در مورد اعتماد بدانید بخش هیجان رفتار و تنگفتار وبلاگ SAY را مطالعه کنید.