من اینجا ریشه در خاکم...

“من اینجا ریشه در خاکم

من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقیست می مانم

من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم

امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

گل بر می افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی باز خواهی گشت”

این یکیاز زیباترین شعرهای فریدون مشیری است.

کاش می دیدم چیست

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر….

من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد،

رقص شیطانی خواهش را، در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر!

اهتزاز ابدیت را می بینم!!

بیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست!

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست!

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟!

با خواندن اشعار مشیری عشق را دوباره درک می‌کنم. عاشقانه و دوست‌داشتنی هستند. چندتا از شعرخوانی‌های این شاعر را به کتابخانه صوتی رایگان خودم اضافه کردم و در اوقات فراغت گوش می‌دهم و کیف می‌کنم.