مداد
ورود
ثبت نام
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
فرزند زمین،فعال مستقل محیط زیست،شاعر،نویسنده،ترانه سرا،مشاور شرکت بیمه پارسیان
دنبال کن
17
پست
3
دنبال کننده
0
دنبال شونده
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۲ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
سرزنشش نمود و گفت: شرم نداری با این اسب به معرکه آمده ای
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۲ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
به سیگارش عمیق پک زد. توی تاریکی به همدیگر نگاه می کردیم و چیزی نمی دیدی
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۲ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
گفتند: این بیماری است! چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۲ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
جعفر بن یونس، مشهور به شبلی ( ٢۴٧- ٣٣۵) از عارفان نامی و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجری است. وی در عرفان و تصوف شاگرد جنید بغدادی، و استاد بسیاری از عارفان پس از خود بود
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۲ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند. در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد. با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
فرهاد و هوشنگ هر دو دیوانه در یک آسایشگاه روانی بودند. یک روز همینطور که در کنار استخر قدم می زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. هوشنگ فورا به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۲ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت: ای وای تو اونجایی، می دانم صدای معرکه ای داری!چه شانسی آوردم
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۱ دقیقه
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۱۰ تیر
-
۱ دقیقه
پیرمرد
هر کس او را می دید ناخود آگاه سرش را پایین می انداخت. عده ای هم از کنارش عبور می کردند، بدون اینکه حتی متوجه حضورش بشوند
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۹ تیر
-
۱ دقیقه
پله های ترقی
جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۹ تیر
-
۱ دقیقه
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که بهترین قلب دنیا را در تمام آن منطقه دارد
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۸ تیر
-
۲ دقیقه
مادر بزرگم این چند سال آخر عمرش را
مادر بزرگم این چند سال آخر عمرش را در خانه ما زندگی می کرد. مخصوصا که می دانست پدر و مادرم تا شب سر کارند و من تنها هستم
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۸ تیر
-
۱ دقیقه
بودا به دهی سفر کرد.
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۸ تیر
-
۱ دقیقه
بوسه
عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت فرستادم. عشق تو ..
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۸ تیر
-
۱ دقیقه
مرد کناس
بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را به سیاست و وزارت گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است و این از جمله چیزهایی است که علمای بعد از او بر وی عیب گرفته اند که این مرد وقتش را بیشتر در این کارها صرف کرد، در صورتی که با آن استعداد خارق العاده می توانست خیلی نافع تر و مفیدتر واقع شود
اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی
۸ تیر
-
۱ دقیقه