مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
من تلاش میکنم پس هستم
داستان کوتاه آموزنده
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده2
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده3
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده4
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده5
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی یک کوهنورد معمولی تصمیم گرفت قله اورست را فتح کند، اما او هر بار ناکام بر می گشت، تا جایی که وقتی سال چهارم فرا رسید و او از چهارمین صعود به اورست نیز باز ماند، مسوولان کوهنوردی به سراغش رفتند و گفتند: هی جوان، می بینی که نمی توانی به قله برسی، بهتر نیست از این فکر خارج شوی
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی نیکیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای که آورده بود، برای او یک دست کت و شلوار بدوزد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر جوان اگر به خودش بود، دوست داشت در همان 20 سالگی که مادرش مُرد و او هم به خاطر کثافتکاری های پدرش از خانه بیرون آمد، عروس شود تا دیگر او را نبیند، اما نشد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
بازرگانی در زمان انوشیروان می زیست و مالی فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولی بدخواهان، نزد پادشاه بدگویی کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش می گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ می شود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
امیر نصر احمد سامانی را، معلمی بود که در آن وقت که او خرد (کوچک) بود، او را قرآن تعلیم کردی، چوب بسیار زدی و امیر نصر پیوسته گفتی که هر گاه به پادشاهی رسم، سزای این معلم بکنم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
از «فورد» میلیاردر معروف آمریکایی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر جوانی از مکزیک برای یک ماموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
شیوانا گوشه ای از مدرسه نشسته و به کاری مشغول بود و در عین حال به صحبت چند نفر از شاگردانش گوش می داد. یکی از شاگردان ده دقیقه یک ریز در مورد شاگردی که غایب بود صحبت کرد و راجع به مسایل شخصی فرد غایب حدسیات و برداشت های متفاوتی بیان کرد. حتی چند دقیقه آخر وقتی حرف کم آورد در مورد خصوصیات شخصی و خانوادگی شاگرد غایب هم سخنانی گفت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
بانو گودیوا کاونتری همسر حاکم انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در بین شاگردان شیوانا زوج جوانی بودند که چهره ای فوق العاده شفاف و ملکوتی داشتند. این دو زوج به شدت شیفته سخنان شیوانا بودند و با وجودی که کلبه شان در دورترین نقطه دهکده بود، اما هر روز صبح زودتر از بقیه در کلاس شیوانا شرکت می کردند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی می گشت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق، یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند. او که می داند سانسورچی ها همه نامه هارا می خوانند، به دوستانش می گوید: بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگرنامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
خدا گفت: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
من تلاش میکنم پس هستم
مردی شبی به خانه همسایه در آمد. قضا را صاحب خانه مهمان داشت و سفره شام را تازه گسترده بودند. مرد را به ادب تعارف کرد که نان و پنیری آماده است. اکنون که به فقیرنوازی آمده ای پیش آی و با ما هم کاسه شو
من تلاش میکنم پس هستم
۱۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره اشان نشست
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
روزی جراح قلبی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد. تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیل ها از ترفند ساده ای استفاده می کنند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند
من تلاش میکنم پس هستم
۱۷ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان آموزنده
روباه مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت: خواهش می کنم بیا و مرا اهلی کن
من تلاش میکنم پس هستم
۲۱ اسفند
-
۳ دقیقه
پیر مرد باز نشسته
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد
من تلاش میکنم پس هستم
۲۲ اسفند
-
۱ دقیقه
پیر زن و خدا
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی
من تلاش میکنم پس هستم
۲۲ اسفند
-
۱ دقیقه
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند، از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند، وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
فروش کوکاکولا در خاورمیانه...
یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
سه پند لقمان حکیم به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
داستان موفقیت و شکست یک رستوران
در سال 1984 در ونکور کانادا عده ای از معلمان مدرسه، رستوران معمولی را که ورشکست شده بود خریداری کردند. این رستوران در زیرزمینی در کنار یک دانشگاه دانشگاه بزرگ واقع شده بود. این معلمان پول کافی نداشتند تا رستوران را تعمیر و بازسازی کنند. آنها با تمیز کردن محل، و حداقل امکانات، رستوران را راه اندازی کردند. در کنار این رستوران، رستورانهای بزرگ و معروفی وجود داشتند که رقابت با آنان کار آسانی نبود
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۴ دقیقه
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
شما چه تفسیر مدیریتی یا سازمانی از این حکایت دارید؟
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد
(پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشود
پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشود. حوصله پدر سر رفت و صفحهای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش میداد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۱ دقیقه
ساندویچ فروش و پسرش
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرده بود و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند
سفیر بیمه
۵ فروردین
-
۲ دقیقه
سخنان بزرگان
که به گذشته شما اهمیت نمیده
....
۶ فروردین
-
۱ دقیقه
سخنان بزرگان
بخشندگان بهتر میخوابند ..
....
۶ فروردین
-
۱ دقیقه
سخنان بزرگان
اما رشد کردن هدف والای انسان اس
....
۶ فروردین
-
۱ دقیقه
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند
مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره اشان نشست
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
شاگردی که شیفته ی استادش بود تصمیم گرفت
شاگردی که شیفته ی استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد
سفیر بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه