مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
کریمی مشاور بیمه
داستان کوتاه آموزنده/شماره2
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده شماره3
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ....
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده
آهی کشید و گفت: یادته بهم گفتی یه خونه رو ابرا برام می سازی
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
آخرین تکه را از داخل جعبه خارج کرد و در مشتش گرفت. با درخشش خاصی که در چشمانش بود به سمت پیرمرد رفت و آخرین تکه را به او داد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار در می رفت و همه چیز را به شوخی می گرفت. روزی او را نزد شیوانا آورد و گفت: از شما می خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی تفاوتی اش بردارد و مثل بقیه بچه های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مبلغ اسلام بود. در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد
کریمی مشاور بیمه
۶ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و می شکنه مرد هم همونجا خوابش می بره
کریمی مشاور بیمه
۷ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده30
گویند ابوحامد محمد غزالی آن چه را فرا می گرفت در دفترها می نوشت. وقتی (زمانی) با کاروانی در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت ... در راه گرفتار راهزنان شدند
کریمی مشاور بیمه
۸ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده31
جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد
کریمی مشاور بیمه
۸ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده50
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند
کریمی مشاور بیمه
۹ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده51
روزی به خاطر وقوع سیل زنان و کودکان دهکده شیوانا، درون ساختمان بزرگی پناه داده شدند و قرار شد چند نفر نگهبان مرد برای حفاظت از این ساختمان از بین اهالی دهکده انتخاب شوند
کریمی مشاور بیمه
۹ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها
کریمی مشاور بیمه
۱۰ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکایی ج پ مورگان نامه ای بدین مضمون نوشته است
کریمی مشاور بیمه
۱۰ اسفند
-
۳ دقیقه