عشق


تعریف­ های گوناگونی از عشق شده است؛ به نظر می­ رسد این تعریف جامع­ترین تعریف­ ها باشد: «عشق، میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق، از عشق است و به معنای فرط حبّ و دوستی است. و نیز مشتق از «عَشَقَه» است و آن گیاهی است که به دور درخت می­ پیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود. چون عشق نیز به کمال خود برسد، قوا را ساقط گرداند و حواس را از کار بیندازد و طبع را از غذا باز دارد و میان محبّ و خلق، ملال افکند و از صحبت غیر دوست، ملول شود یا بیمار گردد و یا دیوانه شود و هلاک گردد. گویند: عشق، آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق، دریای بلاست و جنون الهی و قیام قلب است و معشوق بلا واسطه.»(فرهنگ تعبیرات عرفانی، ص۳۳۲)

عشق آنچنان آتش در دل عاشق برمی ­افروزد که شب و روز آرام و قرار ندارد. آتش با حرارت خود هم متعلقات دنیوی و گرایش­ های غیر الهی سالک را از بین می­ برد و هم او را مشتاق­ تر از همیشه به سمت لقای خدا هدایت می­ کند. نور ایجاد شده توسط آتش نیز راهنمای راه سالک است. گرمی عشق باعث ایجاد سنخیت بین آتش و عاشق شده است از این رو عشق را به آتش تشبیه کرده ­اند.

عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

مولوی

آتش عشق چنان با حرارت است که وقتی در دلی می ­افتد هر چه در دل باشد همه را می­ سوزاند.

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

حافظ

البته این عشق مقطعی و لحظه­ ای نیست، بلکه سالهاست که فکر عاشق را به خود جلب کرده است؛ به اصطلاح این آتش دیرینه چندین سال است که به جان عاشق افتاده است.

عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست دیر سال است که من بلبل این بستانم

سعدی