مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
کوتاه
داستان کوتاه اموزنده/شماره15
روزی مردی از شهر دور به نزد بودا آمد تا او را امتحان کند
....
۱۸ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده/شماره14
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮن ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
....
۱۸ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره15
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد
....
۱۹ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره16
نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد
....
۲۱ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره17
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن
....
۲۱ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره1
روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره2
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
امیر نصر احمد سامانی را، معلمی بود که در آن وقت که او خرد (کوچک) بود، او را قرآن تعلیم کردی، چوب بسیار زدی و امیر نصر پیوسته گفتی که هر گاه به پادشاهی رسم، سزای این معلم بکنم
....
۱ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ارتباط قلبی
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ادیسون
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه شایستگان
خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابومسلم خراسانی
شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابوریحان بیرونی و مزدور
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابراهیم
چون خدای تبارک و تعالی خواست جان ابراهیم را بگیرد ملک الموت را فرستاد و او گفت: یا ابراهیم درود بر تو
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه دیدن خدا
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اول رئیس
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه داروی جدید
دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آب استخر
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه چیزهای بدتر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر»
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه پسر غمگین
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه