مداد
ورود
ثبت نام
bistoyeksalegi
نسترن خاکسار ( یک عدد نسترن)
دنبال کن
9
پست
8
دنبال کننده
1
دنبال شونده
واقعا چرا نمی اندیشیم؟! ؟! ؟!
میزم رو کمی مرتب میکنم و میام به سراغ لپ تاپی که (تف به ریا) روشن گذاشتم و رفتم که نماز بخونم. همین که اومدم تایپ کنم و موس به دست گرفتم یه چیزی به ذهنم رسید... لپ تاپ رو که خریدم موسش دو سه ماه بیشتر برام کار نکرد. نه که موس خراب بشه ها نه! فقط باتری بیچاره ش جسارت کرده بود تموم شده بود ومن هم که هر بار انقدر خریدن باتری رو به عقب انداختم تا دیگه دیدم در استفاده از تاچ موس به خودکفایی رسیدم! حاالا بعد از چند وقت که اصلا خبری از موسم نبود تازه دلم هواشو کرد و کلی دنبالش گشتم تا بالاخره زیر تخت گوشه ی دیوار پیداش کرد ( لازم به ذکر میباشد که برای پیدا کردنش دنیا رو گشتم!) خلاصه که الان اصلا نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم! یعنی موس کنار دستمه ولی من همچنان از روش های قدیمی استفاده می نُمایم !
bistoyeksalegi
۱۵ خرداد
-
۴ دقیقه
سندرم نویسندگی
یک مرضی هست در نویسندگی که بنده خودم همین حالا میخواهم برایش یک نام انتخاب کنم و باشد که آیندگان نام مرا به این نام اضافه نموده و در ذکر یاد و خاطره ی من بر یکدیگر پیشی بگیرند
bistoyeksalegi
۳ خرداد
-
۳ دقیقه
کارگاه خیال پردازی پیشرفته!
جذب به این معنی که در یک لحظه نگاهمان به هم افتاده یا حتی هرگز مرا ندیده اند اما مرا ناخواسته به سمت خودشان کشیده اند... برای خودم هم اتفاق عجیبی است... شاید این جور آدم ها اولین مشوق های من به نویسندگی بودند..
bistoyeksalegi
۱۳ اردیبهشت
-
۳ دقیقه
خاص ترین آدم معمولی دنیا!
چند وقتی میشود! لااقل نه این که همیشه ولی خیلی بیشتر از بیشتر اوقات، خودم را دوست دارم... همان نسترن معمولی را که برای خودش آدم خاصی به حساب می آید! همان دختری که هیچ وقت حسرت کیف و کفش و لباس دیگران به دلش نمانده! اما همیشه از اینکه آدم ها نمیخواهند حتی تلاش کنند یک غزل حافظ را بدون غلط بخوانند، دود از کله اش بلند میشود
bistoyeksalegi
۳۱ فروردین
-
۳ دقیقه
ما کجاییم در این بحر تفکر؟!
دارم به گذشته هام فکر میکنم و اینبار یهو دلم تنگ شد! راستیَتش من ازون دسته آدمایی نیستم که هی با خودم بگم : آخی! چقدر دلم میخواد برگردم به دوران کودکی ! یا نوجوانی ! برعکس من خیلی هم این دوران که توش هستم رو دوست دارم. حتی دوره ای از زندگیم رو برای رسیدن به این روزها مردانه جنگیدم.
bistoyeksalegi
۱۹ فروردین
-
۳ دقیقه
زنگ انشاء !
راستش ما نمیدانیم باید از کجا شروع کنیم؟ از اولین سالهای دبستان که طفل خرد پا و گریزانی بیش نبوده ام، تا به امروز، چیزی در وجودمان با تمام قوا در برابر انجام کارها در وقت استراحت خودداری میکرد!
bistoyeksalegi
۱۲ فروردین
-
۳ دقیقه
درخت باش!
ببین ! یه وقت هایی هست که باید چند وقتی رو تو دل زمستون بگذرونی...
bistoyeksalegi
۲۳ اسفند
-
۲ دقیقه
اگر از من میپرسی!
من میگویم هر آدمی باید در زندگی اش کسی را داشته باشد که از رویا ها و آرزو ها و خواسته هایش با او حرف بزند...
bistoyeksalegi
۱۸ اسفند
-
۲ دقیقه
بیست و یک سالگی !
حالا که دارم این مطلب رو مینویسم، اگر یک قدم بلند دیگه بردارم تالاپی افتادم تو بیست و دو سالگی!
bistoyeksalegi
۱۶ اسفند
-
۲ دقیقه