مداد
ورود
ثبت نام
Rose
ما چون نمیخواستیم با جریان اب پیش بریم وسط راه خورد شدیم .
دنبال کن
6
پست
1
دنبال کننده
0
دنبال شونده
خاکستر زیر اتشم
مرا از اینجا دور کن و ببر به دنیایی که گل ها هر صبح برایم ترانه زندگی بخوانند و پرنده ها نغمه شاد زیستن را در گوشم زمزمه کنند
Rose
۷ شهریور
-
۱ دقیقه
مقصد کجاست؟
در غروبی که پرده داشت در بغل باد به پنجره خیانت می کرد، من از قلب شکسته پنجره دستان مردی را دیدم که دور کمر زن دیگری حلقه شده بود و با لبخند ارزو هایش را در تابلوی اسمان برای زن با انگشت اشاره نقاشی میکرد با دیدن هر سکانس از این کابوس تلخ پس لرزه ای در دلم دریچه ها را میشکافت و راه خروج خون را مسدود میکرد
Rose
۶ شهریور
-
۲ دقیقه
جنگ بی نفس
شهر شب هنگام سقوط کرده و در محاصره دشمن قرار گرفته و پیشروی دشمن بسیار سریع تر از رسیدن خبر ان به گوش مردم غیر نظامی بوده و اندک عده ای در مقابل دشمن سینه سپر کردن
Rose
۲ شهریور
-
۱ دقیقه
خانه مادربزرگ
همیشه در تار و پود خاطراتم خانه قدیمی مادربزرگم نقش بسته بود پنجره های چوبی ، حوض ماهی ها،گربه ای که همش در انتظار نوازشه و گلهایی که زیبایی رو دکلمه میکنند. مادربزرگی که گیسوان پریشان همچو پیچک در هم تاب خورده اش و رخ سپید همچو اینه و لپ های گل انداخته یِ همچو سیب سرخ اش به زیبایی چهار فصل بود . همان قصه گوی پیری را می گویم که بوی بهار نارنج پیراهنش از خود بی خودت می کرد . هنوز دستان ناتوان و چروکیده اش که به برگ های پاییزی می ماند ، در ذهنم جا خوش کرده است ، دستانی که بی درنگ رج به رج بافتنی را می بافتند ، بافتنی ای که از طبیعت الهام گرفته شده بود انگار. راستی !! حیات خانه اش که در تصوراتم قلب خانه محسوب میشد،حیاتی که ابی بی امتدادی ان را پوشش می داد و زمینی که خیس بودن همیشگی اش از ذهنم بیرون نمی رود ،حیاطی که پر از نوای پرندگان صبحگاهی بود و گل های کاغذی ای که یاس های از درخت افتاده در ان خود نمایی می کردند و خانه ای که هر وجه اش برای هریک از فصول سال بنا شده بودند وپنجره ای که گلدان های کنارش همچو قاب بر دیوار عمل می کردند وشب های سرد و مهتابی که نور ماه به گچ بری های اتاق نشیمن ج
Rose
۳۰ مرداد
-
۲ دقیقه
قفل قلب بیوک اقا
اواخر دوران قاجار بود که یک روز دم دمای عصر پیرزن سیب سرخ به دست روی لبه حوض خالی از اب نشسته بود و به مرد پیرش نگاه می کرد که عصا به دست در باغ خشکیده راه میرفت
Rose
۲۹ مرداد
-
۴ دقیقه
اخرین روز پاییزی
به شیشه ی بخار گرفته پنجره نگاه میندازم که در میان تاریکی اتاق تنها تک چراغ انتهای خیابان است که این چار دیواری را روشن نگه داشته است و من چنان مجنونی که زیر درخت صد ساله نشسته ،گوشه ای کز کرده ام و با سر انگشتان یخ زده ام روح خرمالوی تازه چیده شده را لمس می کنم و پاسی از این دقایق نگذشته که خودم را میبینم که پاهایم مرا به سمت و سوی جایی بیرون از این خانه میبرند و کمی ان طرف تر پیر چند صد ساله ای مرا دعوت میگیرد به تنها سرمایه اش، همان چند تکه چوبی که در اتش می سوزند ، من با بی اعتنایی در راه خودم قدم برمیدارم که به جز ان پیر، گرمای اتش هم وجود یخ زده ام را دعوت میگیرد
Rose
۲۷ مرداد
-
۲ دقیقه