مداد
ورود
ثبت نام
برچسب:
داستان
رمان ترس بزرگ من (قسمت 1)
این رمان در مورد زندگی دختری جوان به نام آیلین می باشد که با اتفاقی بزرگ و غم انگیز در زندگیش رو به رو میشود
داستان ها
۱۷ فروردین
-
۴ دقیقه
دوستی و دشمنی
روزی بعد از تمام شدن کارهایم آمدم و تلویزیون خانه را روشن کردم. با تبلیغ فیلمی آشنا شدم که توجه مرا به خود جلب کرد. منتظر ماندم تا آن فیلم شروع شود. بعد از گذشتن چند دقیقه از فیلم مفهوم فیلم را فهمیدم، این فیلم درباره دوستی و دشمنی بود. خیلی برایم جالب شد که این فیلم را تا آخر ببینم و چیز هایی که از فیلم فهمیدم را به دیگران انتقال دهم
Amirmohammad Beheshti
۱۹ اردیبهشت
-
۲ دقیقه
داستان انگیزشی/1
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم
....
۱۱ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان انگیزشی/11
....
۱۲ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان انگیزشی/شماره12
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭی ﻗﺒﻞ ﺍز ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯿﺶ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺣﻀﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﺍز ﻣﯿان ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻣﻬﺎ ﻭ ﺁﻗﺎﯾﻮن، ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ، ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻭ ﻣﻮﻓﻖ؟
....
۱۳ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان انگیزشی/شماره13
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
....
۱۴ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره1
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده شماره2
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان آموزنده/شماره3
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۳ دقیقه
داستان آموزنده/شماره4
خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره5
شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره6
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره7
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره8
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/شماره9
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه
مشاور شرکت بیمه
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده2
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان آموزنده4
هوا بدجوری توفانی بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابی از سرما مچاله شده بودند. هر دو لباس های کهنه و گشادی به تن داشتند و پشت در خانه می لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان آموزنده3
در زمان های قدیم شخصی برای خرید کنیز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشای حجره ها شد
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده/5
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۳ دقیقه
داستان آموزنده6
مرد جوان و زیبایی هر روز به کنار دریاچه می رفت تا زیبایی خویش را در آب تماشا کند. او آنچنان مجذوب تصویر خویش می شد که روزی به آب افتاد و در دریاچه غرق شد. در مکانی که به آب افتاده بود، گلی رویید که آن گل را نرگس نامیدند
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده7
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده8
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان آموزنده9
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۳ دقیقه
داستان آموزنده10
خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۵ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان آموزنده11
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۶ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/12
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جا به جا کردن خاک های پایین کوه بود
ابوالقاسم کریمی-Abolghasem Karimi
۱۷ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده/شماره15
روزی مردی از شهر دور به نزد بودا آمد تا او را امتحان کند
....
۱۸ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اموزنده/شماره14
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮن ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
....
۱۸ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره15
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد
....
۱۹ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره16
نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد
....
۲۱ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره17
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن
....
۲۱ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره1
روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده/شماره2
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی
کریمی مشاور بیمه
۳۰ بهمن
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آموزنده
امیر نصر احمد سامانی را، معلمی بود که در آن وقت که او خرد (کوچک) بود، او را قرآن تعلیم کردی، چوب بسیار زدی و امیر نصر پیوسته گفتی که هر گاه به پادشاهی رسم، سزای این معلم بکنم
....
۱ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ارتباط قلبی
میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ادیسون
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۳ دقیقه
داستان کوتاه شایستگان
خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابومسلم خراسانی
شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابوریحان بیرونی و مزدور
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه ابراهیم
چون خدای تبارک و تعالی خواست جان ابراهیم را بگیرد ملک الموت را فرستاد و او گفت: یا ابراهیم درود بر تو
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه دیدن خدا
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه اول رئیس
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه داروی جدید
دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه آب استخر
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد
کریمی مشاور بیمه
۵ اسفند
-
۱ دقیقه
داستان کوتاه چیزهای بدتر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر»
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه
داستان کوتاه پسر غمگین
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم
کریمی مشاور بیمه
۲۵ اسفند
-
۲ دقیقه
دوست داری جای این میلیارد باشی؟
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭی ﻗﺒﻞ ﺍز ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯿﺶ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺣﻀﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﺍز ﻣﯿان ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻣﻬﺎ ﻭ ﺁﻗﺎﯾﻮن، ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ، ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻭ ﻣﻮﻓﻖ؟
کریمی مشاور بیمه
۲۶ اسفند
-
۲ دقیقه
تلفن و طلاق
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم می تونید همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید
من تلاش میکنم پس هستم
۲۹ اسفند
-
۱ دقیقه
صور کنید که به عنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته
تصور کنید که به عنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته، در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت که کلفت خانه های مردم است، دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید
کریمی مشاور بیمه
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
فنجان قهوه را تعارفش کردم.
اما وقتی یادم آمد که چطور با فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد
کریمی مشاور بیمه
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد
زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی تاریخی
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۱ دقیقه
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند
من تلاش میکنم پس هستم
۸ فروردین
-
۲ دقیقه
چگونه امنیت خانه خود را در مقابل سارقین تأمین کنیم؟
اگر تا به حال درمورد سوالات بالا فکر نکرده اید، با ما همراه باشید
طهران جوش؛ جوشکار سیار تهران
۲۰ خرداد
-
۱ دقیقه
قصه و داستان شبانه برای کودکان
یکی از بهترین کارهایی که پدر و مادر میتوانند انجام دهند، گفتن قصه شب برای کودکان است؛ هنوز یکی از بهترین راه ها برای سرگرم کردن کودکان قبل از خواب، گفتن قصه کودکانه شب برای آنها است
golsa
۱۱ تیر
-
۴ دقیقه
تولید پنجره UPVC
یکی دیگر از خدمات شرکت باتاب سورین فرداد ( دکورآتی )، طراحی، تولید و نصب پنجره های UPVC می باشد. به همین جهت قصد داریم تا توضیحاتی را درباره تولید پنجره UPVC خدمت شما ارائه دهیم. با ما همراه باشید. همچنین در صورتی که قصد خرید پنجره UPVC را دارید می توانید از طریق شماره تماس های زیر اقدام نمایید
شرکت باتاب سورین فرداد ( دکورآتی )
۲۴ شهریور
-
۲ دقیقه
دستفروش گرسنه ؟
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد
سارا اسدی
۲۹ مرداد
-
۲ دقیقه
داستان
الف ـ داستان کوتاه؛ قطعه ای تخیلی است که حادثه واحدی را ـ خواه مادی باشد و خواه معنوی ـ به تصویر می کشد. به بیان دیگر داستان کوتاه مثل دریچه یا دریچه هایی است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت هایی، برای مدت زمان کوتاهی باز می شود و به خواننده فقط امکان می دهد که از این دریچه ها به اتفاقاتی که در حال وقوع است نگاه کند
mrassadi
۲۶ اردیبهشت
-
۲ دقیقه
قصه
قصه بیان وقایعی است غالباً خیالی که تاکید بر حوادث خارق العاده ـ به طور معمول ـ بیشتر از تحول و تکوین آدمها و شخصیتهاست. در قصه، محور ماجرا بر حوادث خلق الساعه استوار است. قصه ها را حوادث به وجود می آورند و در واقع رکن اساسی و بنیادی آن را تشکیل می دهند، بی آنکه در گسترش و بازسازی آدم های آن نقشی داشته باشند، به عبارت دیگر قهرمانان و شخصیت ها در قصه کمتر دگوگونی می یابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگون واقع می شوند
mrassadi
۲۶ اردیبهشت
-
۴ دقیقه
انواع قصه
در یک تقسیم بندی کلی قصه ها را می توان به انواع زیر می توان تقسیم بندی کرد
mrassadi
۲۷ اردیبهشت
-
۲ دقیقه
داستان و رمان های ایرانی و خارجی
داستان و رمان ها، چیزی را که ما در مورد دنیا فکر میکنیم تحت تأثیر قرار می دهد و به عبارت دیگر شما را در درک و بیان فکر، احساس، و هدف دیگران راهنمایی خواهد کرد. همچنین یک رمان خوب، می تواند ذهن و روح شما را در تصاویر و احساساتی بینظیر غوطه ور سازد و به رشد مهارت های اجتماعی و شکل دادن به مغز شما کمک کرده و توانایی فرد در برقراری ارتباط با دیگران را افزایش دهد و به ما مهارت ارتباط، سخنرانی در جمع و حتی هنر تحقیق را بیاموزد
cajesaabz
۲۵ دی
-
۵ دقیقه
این 5 نکته را به خوانندگان خود انتقال دهید
اگر شما هم قصد دارید داستان بنویسید بهتر است این مقاله را با دقت بیشتری مطالعه کنید
ROSHMAND
۱۱ خرداد
-
۳ دقیقه